نه نگاهی
نه سلامی
نه کلامی
که به شوق آورد این خسته ی ره را
نه پیامیست در این کوچه ی تاریکتر از من
به کجا باید از این حسرت واندوه سفر کرد
نه چراغی
نه نشانی ز کسی بر سر راه است
شهر در خلوت خود ساخته گیر است
کودک رابطه در پنجه ی تقدیر اسیر است
چشم ِ بازی نتوان دید
بوی عطری نتوان از تن این شهر شنیدن
جرعه ای باده که در جام نهان است
قطره ای شوق که در چشم روان است
آه ، افسوس
نه دیدم ؛ نه شنیدم
گوئیا پرده ی تاریک بر این شهر کشیدند
نه دری هست
نه یک روزنِ روشن
<>
بار بر بستن و رفتن
باید از اینهمه تاریک گذشتن
1389(صفا)
نظرات شما عزیزان:
.
ساعت11:34---26 آذر 1392
سلام میدونیدچرادیگه تعدادنظرات کم شدن؟چون آنقدرمغرورین که جواب هیچکسونمیدین حتی جواب کسی که تولدتونوتبریک گفته!ببخشیدها
موضوعات مرتبط: آثارخودم ، ،
برچسبها: انجمن شاعران بناب- شعر تبریز- بار بر بسن و رفتن -اسدصفائی-صفاکده ,
تاريخ : جمعه 15 آذر 1392
| 19:9 | نویسنده : اسدصفائی ) |